مدح و ولادت امام صادق علیه السلام
جشن خدا به وسعت دنیا مبارک است تکرار عید دیگر «طاها» مبارک است در لـیـلـۀ ولادت پـیـغــمــبـر عــظـیـم میلاد علم و دانش و تقوا مبارک است بر « باقـرالعـلـوم» که آئـیـنۀ خـداست دیـدار وجه حـیِّ تـعـالی مـبارک است عـیـدِ ولادتِ شـشـمـیـن حـجّــت خــدا بر احمد و به حیدر و زهرا مبارک است آئین مـاست جـعـفـری از لطـف کبریا این عید عید ماست که بر ما مبارک است ما در پـناه عـترت و قـرآن و احـمدیم زیـر لــوای صــادق آل مــحـــمّـــدیـم یا بــاقـرالـعــلـوم! الـهــی، امـام عــلـم تابید روی دست تـو امشب تـمـام علـم بر این پسر که صادق آل محـمّد است تـا بـامـداد روز قــیـامـت، سـلامِ عـلـم وقـتی زبان او به سـخـن باز میشـود پـر میکـشد به اوج سمـاوات، نام علم بـر سـیـنـۀ، مــقـدس نـورانـیَـش درود آن سیـنـهای که آمـده بـیـتالـحرامِ علم میجوشد از عـقـیـق لبش گوهر کمال دُر میشود به درج دهـانش کـلام عـلم تــوحـیـد زنـده از سـخـن دلــربـای او قـرآن، نـیـازمـنـد لــب جـانفــزای او گویی رسول سر دهـد آوای "تـفـلحوا" وقتی رسد بـه گوش ز منبر، صدای او هرکس به پای کرسی درسش کند جلوس بر بـال جبـرئـیل امیـن اسـت، جای او جـبریل نه، مـلائکه نه، جن و انس نه بــایــد کـنــنــد آل مـحــمّــد ثــنــای او گر شاعری به شأن خدا بـوَد گـفـتـمی بـایــد خـدا قـصـیـده بـگـویـد بـرای او مدحش به لوح، با قلم وحیِ کبریاست فرقان ونور و کوثر وتطهیر و هل اتی ست ای جـبرئیـل، تـشـنـۀ دریـای نـور تـو زانـو زدنـد خیـل ملک در حضـور تو هرجا سخن زدانش وتقوا وحکمت است احسـاس میشود همگـان را ظهور تو دانـش همـیـشه سیر کند در مـسیر تو عرفان هماره شور نـوازد بـه شور تو عیسی مسیح،موسیِ عمران،خلیل، نوح خـورده شـراب نور ز جـام طهـور تو هر چند قـدر و مـرتبهات را ندیـدهایـم بیش از ائـمه، از تو روایت شـنیـدهایم فـضـل و کـمال را سندِ معـتـبـر تویی نخـل قیـام کرب و بـلا را ثــمـر تویی دریای شـش دُری، سپـهـرِ شش آفتاب یاپنج بحرِ فضل وشرف را گهر تویی صـدیـقِ اکـبـرنــد امـامــان مــا هــمـه اما به صدق، از همه مشهـورتر تویی میزان تو و حساب تو، حشر و صراط تو قاضی تویی، شفیع تویی، دادگر تویی مهر تو، روح درتنِ پاکِ عبادت است شب زنـدهدارهـای خـدا را سحر تویی حجّت در این مقام، تمام است بر همه بیمهـر تو نمـاز، حـرام است بر همه تـو وارث تـمـام عــلــوم پـیـــمــبــری قــرآنِ نــاطــقــی، ولــیاللهِ اکــبـــری جزحق که گفته وصف تورا با زبان وحی از هـر چه گـفـتهانـد و نگفتنـد برتری بر روی دستِ حجّت حق، باقرالعـلوم قـرآنِ نـاطـق استی و فـرقـان دیگـری گر جـانـماز بـاز کـنی، زیـنالعـابـدین ور سوی ذوالفقار بری دست، حیدری تـو یک امـام نـه، تـو تــمـامِ ائــمـهای تـو چـارده جــمـال خـداونـد مـنـظـری شکر خـدا کـه در کـنـفِ چـارده ولـی نه مالکی نه شافـعی استم، نه حـنـبـلی ای در کمند عـزم تـو لـیـل و نهـارهـا دادی بـه چـار فصـل ولایـت، بهـارها قرآن زده است بوسه به لبهات، بارها دادی به عــلم بــا نـفــست، اعـتـبـارها هرجا که نیست پرتو علم تو تیرگی است روشن ز توست چـشمِ همه روزگارها آن گل که رنگ و بوی تواَش نیست در بساط صد حیف از اینکه آب خورد دورِ خارها میثم که خار توست، به گل ناز میکند تنهـا زبـان بـه مدح شــمـا باز میکـند |